یاسین جونیاسین جون، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

استخر رفتن برای اولین بار

عزیز دلم برای اولین بار با باباجون رفتی استخر .روزی که ابعلی بودیم بابایی بردتت اب بازی. هر وقت که میخواستیم ببریمت میگفتن که اقا پسرتون هنوز کو چولو هستش ولی دیگه عشقم داره بزرگ میشه و واسه اولین بار رفت استخر .................................. بابایی میگفت اولش که رفتی داخل اب ترسیدی ولی بعدش عادت کردی البته استخر بچه ها . کلی تو اب بودی وقتی اومدی بیرون مثل لبو قرمز شده بودی. و اونقدر خسته شده بودی که چند ساعت خوابیدی.
29 مرداد 1392

پیک نیک خانوادگی به آبعلی

سلام نفس زندگی من روز پنج شنبه مامانی جون وقت برای ابعلی رزرو کرده بود و تصمیم گرفتیم که همگی با هم  یعنی با عمه جون و عمو ها بریم. صبح زود ساعت ٧ بیدار شدیم و حرکت کردیم .روز خیلی خوبی بود کلی تو با پسر عموهات بازی کردی و خوشحال بودی و همگی با هم تلکابین سوار شدیم و البته شما گل پسرم اولش کمی ترسیدی و لی بعدش خوشت اومدو رفتیم بالای کوه وبه کارهای تو و رادین جون خندیدیم.و بعدش اومدیم رستوران و غذا خوردیم و رفتیم قایق سواری و کلی با هم حال کردیم .خلاصه روز خیلی خیلی  ..........خوبی بود واقعا خوش گذشت چون همگی دور هم بودیم .دست مامانی درد نکنه خیلی زحمت کشید. مامانی جون از همه زحماتی که کشیدی واقعا متشکریم.واقعا از صمیم قلب دوس...
29 مرداد 1392

بدون عنوان

                                            عزیزم الان که دارم این مطالب رو مینویسم 15 مرداد هستش و سالگرد ازدواج من و بابایی.وقتی اومدم خونه بابایی خونه رو تزیین کرده بود و یه کیک کوچولو خوشگل خریده بود و 3 تایی یه جشن کوچولو گرفتیم و الان رفتیم تو 8 سال زندگی مشترک . و الا ن یه خونواده هستیم و تو ای هستی زندگی ما نتیجه زندگی ما همه عمر ما  به تو افتخار میکنیم. و برای بودنت هر روز خدا رو شکر میکنیم و ازش متشکریم. &nb...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

          دوست داشتن رو در کنار تو میفهمم محبت رو با تو بودن و نوازش کردن تو احساس میکنم  .ارامش روبا نگاه ها و خندیدن هات  میگیرم. خداوند مهربون که من رو اینقدر دوست داشتی که این فرشته کوچولو رو به من دادی که حس مادری داشته باشم و زندگی رو طور  دیگه ببینم.متشکرم                                     ...
15 مرداد 1392

از شیر گرفتن یاسین جونم

نفس زندگیم وقتی رفتیم رامیان بهترین وقت رو دیدیم که دیگه شیر خوردنت رو قطع کنیم .فکر میکردم خیلی وابسته ای ولی اونقدر اونجا سرگرم بودی که زیاد سختت نشد و اونقدر ها هم که فکر می کردم سخت نبود. فقط یه چیزیش سخته چون اون وقت خیلی بیشتر حست میکردم وبا شیر خوردنت هم من ارامش میگرفتم و هم تو .فقط دلم واسه اون لحظه ها تنگ شده.نهایت سعی خودمون رو کردیم که تو اون خلا رو حس نکنی . دیگه عزیزم داری بزرگ میشی .همه چیز رو میفهمی و همه چیز رو احساس میکنی . و کاملا دیگه صحبت میکنی .راستی دیگه پوشاکت نمیکنم .با کمک خاله اکرم که خیلی کمکت کرد مربی مهدت رو میگم که خیلی دوستت داره.اون بیشتر زحمت کشید.دستش درد نکنه. مامانی جونم بزرگ شدن و اقا شدنت رو د...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

بستی خوردن عشقم تو عاشق بستنی هستی و فقط هم کیم بستنی دوست داری هر روز که از مهد میرسیم خونه کم کم 3 تا بستنی رو میخوری و کلا همه بدنت و لباسات بستنی میشه .وقتی هم سوپری میریم واسه خرید خودت میری سراغ یخچال و بستنی بر میداری و سوپری رویه روی مهد کودکت دیگه کاملا میشنا ستت و وقتی وارد مغازه میشی باهاش دست میدی و مستقیم میدوئ سمت یخچال و یه دونه بستنی و یه دونه شیر کاکائو بر میداری.به احمد اقا میگی عمو بستنی بخرم .چون عشقم کاملا دیگه صحبت میکنی. ...
15 مرداد 1392